عمومی

اشکهای من نازک تر بود


به یاد دارم روزهایی وجود داشت که شبها تا صبح رمان های درجه سوم نودوشیا را می خواندم ، تلفن را خاموش می کردم ، زیر پتو را می پوشاند ، چند ساعت در همان موقعیت ، در کنار هم بی حرکت دراز می کشید و از آنجا که بیشتر این ژانر عاشقانه بود. اشک در چشمان من بود و من خواب می دیدم.

ما اوایل شب به رختخواب رفتیم ، به نوعی خاموشی در خانه ما بود و هیچ کس حق کار با تلویزیون یا تلفن همراه را نداشت.

به همین دلیل ، در زیر گل سرخ گل سرخ ، علاوه بر شیوع اشک و احساسات ، ترس نیز وجود داشت.

می ترسم پدرم درب اتاق من را باز نکند و متوجه شود که من بیدار هستم.

البته من هر شب رمان نخواندم.

در آن زمان شبکه های اجتماعی محدودتر بودند و تمایل من برای ارتباط با مردم بسیار بیشتر بود.

نیمپاز ، لین ، وایبر و تینکر هنوز تمام نشده بود و در اینستاگرام پخش نشده بود.

بابا دائماً تلفن من را چک می کرد و همه فیلم های شرم آور را چندین بار به من می دادم :)))

اگرچه کیفیت کتاب ، رسانه های اجتماعی و شنوایی پایین بود و من هر لحظه تحت فشار کشنده ای قرار گرفتم ، اما کار خود را به درستی انجام ندادم ، گرچه بینایی من به دلیل روند پیشرو ضعیف بود و کمرنگ اعتماد به نفس من را نسبت به خودم از بین برد. با این حال ، دیگر خبری در مورد آن نبود که پتو بافته شده از جنس جوشوا باشد و جوشوا او را به پوشش های صنعتی داد. در آن روزها احساس بهتری می کردم. حتی اشکهای من سبک تر و نازک تر بود و وقتی روی گونه هایم رو به رو شدم ، به شانه ام رسیدم و با خنک شدن قطره ها مرا لرزاند.

اگرچه رسیدن به اینجا برایم روز سختی بود ، ممکن است من آماده بازگشت نباشم ، اما برای مدت طولانی حتی اشتیاق پنهانی وجود نداشت ، و با وجود ممنوعیت ، نتوانستم چیزی برای دنبال کردن و حریص بودن پیدا کنم.

دلم برای این طمع و ترس پنهان تنگ شده است.

دلم برای عشق آنچه می دانم دلم تنگ شده است.

جهت دیدن مقالات بیشتردر مجموعه مطالب عمومی کلیک کنید 


منبع خبر: اشکهای من نازک تر بود

مسوولیت کلیه محتوای سایت بر عهده منابع اصلی بوده و بانک مشاغل اینفوجاب هیچ مسوولیتی در قبال محتوا ندارد.

دکمه بازگشت به بالا